دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

بال هایِ شنلِ بانوی برفی

امروز، همه ی این شهر

یک بار را، چشم در این  آسمان گُم کرده اند.

انگار  ابرهایِ ساکنِ غلیظ را

مثلِ جوشانده و تلخابه ای

به خوردِ آسمان داده اند.

امشب

تمام زندگان و مردگانِ این شهر

خواب یا رویای برف خواهند دید.

.............................................................................................

1- بانویِ برفی، شاید شما را یادِ "رویاهای کوروساوا" بیندازد؛ چه بهتر.

2-عنوان فرعی این پست این است: سفیدیِ قرص های خواب.



"""خواهی دید که من چرا آنجا را دوست داشتم. آن روستا را دوست داشتم. آنجا که رویاها مرا تکیده کرد. روستایم مشرف به مزرعه ها بود. پر از درخت و برگ، مانند قلکی که خاطره هامان را تویش نگه می داشتیم. آدم احساس می کند که دوست دارد برای همیشه آنجا زندگی کند.... طلوع آفتاب، صبح، بعد از ظهر..شب"" (از رمانِ "پدرو پارامو"، نوشته ی خوان رولفو").


برای رفیقِ عزیز "آ_م" ، که عکس را قطعه از بهشت توصیف کرد.

.........................................................

عکس، از یکی از تپه های مشرف به تاکستان های روستایِ من.

شب تاب

این جهان شبنمی

شاید شبنمی باشد

و هنوز

و هنوز

(کوبایاشی ایسّا)

باد... بادِ بی سامان

به باد بگویید

این برگ ها را کجا می برد؟

درختِ بیچاره یخ کرد...

مگر او نباید خانه ای داشته باشد؟

مگر او مثلِ من آدم نیست؟

......................................................

برای عنوان این پست و نویسنده اش.