دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

دویدن با ذهن

کلمات، مسیرهای دویدن با ذهن را نشان می‎دهند... اینجا از ادبیات، سینما و هرآنچه دوست می‎دارم می‎نویسم

اجرای قسمتی از "پدرو پارامو"

از شما چه پنهان، خودم دوست داشتم همین جوری تفننی، قسمت هایی از داستان یا داستان هایی را اجرا کنم و فایل صوتی اش را اینجا بگذارم. اما حقیقتا وقتی چند بار امتحان کردم و اجرای خودم را گوش دادم، فهمیدم در این زمینه کُمیتم لنگ می زند. تا اینکه با روحیه دهیِ وافرِ یک دوست عزیز، گفتم امروز قطعه ی کوتاهی اجرا کنم.

از ناتوانی من که بگذریم، کیفیت دستگاهم هم مناسب نبود و مهم تر از آن، من بی تجربه هم بودم و هستم.

خدای من! این همه توضیح دادم که فقط بگویم تمام ضعف های این پنج دقیقه و خورده ای را به بزرگی خودتان ندید بگیرید. و دعا کنید نویسنده ی اینجا، دیگر به سرش نزند همچین کاری بکند.

شروع رمانِ "پدرو پارامو" از خوان رولفو:

بشنوید

عامه پسند(2)

در یادداشتِ قبل، نویسنده، موضوع و بحثی را به این یادداشت حواله داد، که الان به صورت مختصر و جمع و جور به آن پرداخته می شود.

گفته شد که بین عامه پسند(و در کل کارهای بوکوفسکی)با کارهای فردینان سلین، شباهت های فرمی و محتوایی،  وجود دارد. اگر بخواهیم موضوع را دقیق تر بیان کنیم، باید بگوییم بیش از همه، بینِ همین "عامه پسند" با "مرگ قسطی" فردینان سلین ارتباط وجود دارد. بوکوفسکی در عامه پسند، تحت تاثیر مرگِ قسطی ست. نه تنها در زمینه شخصیت پردازی(همانند آنچه در یادداشت قبل گفته شد)، بلکه در زمینه ی محتوا و بن مایه قضیه هم این موضوع صادق است. آنقدر که می شود گفت "عامه پسند"، بیان و نگاه بوکوفسکی به "مرگ قسطی" سلین به صورت خصوصی، و به مرگ به طور کلی ست. اگر بپذیریم که جوهره ی حرف سلین این است که شخصیت داستان هایش، آنقدر در زندگی آبدیده و صیقل خورده می شوند(حتی می خواهم بگویم می میرند) که دیگر بدهی ای به مرگ ندارند_ یا به قولِ خود سلین، برای مرگ، خیالشان راحت است، چون آماده اند_ می شود گفت که "نیک بلان" هم همچین آدمی ست. نیک بلان فیلسوف مآب، خسته و سرخورده و دائم الخمر، بدهی اش را به مرگ پرداخته. همین که "خانم مرگ" با او حشر و نشر می کند هم از این روست. علاوه بر این، خانم مرگ، در جایی از داستان، به "بلان" می گوید، که او(خانم مرگ)، همیشه دور و بر تمام آدم ها می پلکد، اما بلان کسی ست که بیشتر از بقیه ملتفت اوست. این موضوع از جنبه ی "خود نوشت" و "زندگی نامه ای بودن" نوشته های سلین و بوکوفسکی هم قابل توجه ست. چرا که هردوی این شخصیت ها، در زندگی خصوصی شان، همواره طبقِ آموزه ی "مرگ قسطی" زندگی کرده‎اند؛ خسته، دربه در و ساییده و سوده شده در حد اعلا.


2)

شاید بد نباشد که حالا که تا اینجا نوشتیم، به گوشه ی دیگری از رمانِ "عامه پسند" هم نگاهی بیندازیم.

داستان، در اواخر قرن بیستم می گذرد. قرن تکنولوژی و پیشرفت. اما "نیک بلان"، در جای جای داستان، حیرت و تاسف خود را از سمت و سویی که جامعه به آنجا می رود را به ما می گوید. به قولِ خودش، همه ی این چیزها افسرده اش می کند. اما این پیشرفت ها، نه تنها الزامی برای بهبود زندگی و شرایط اجتماعی انسان ها ایجاد نکرده، بلکه به احتمال زیاد آن را بدتر هم کرده است. از میان این پیشرفت ها، که ما ابناء بشر، بسیار به آن افتخار کرده‎ایم، توانایی سفر کردن به فضا و احتمال عملی کردن زندگی در کرات دیگر است. این موضوع، دست مایه ی برخی از بهترین کارهای طنز در ادبیات داستانی بوده(از جمله در کارهای "کورت وونه گات"). در عامه پسند، یکی از پرونده هایی که "نیک بلان" مامور حل آن می شود، مربوط به چند موجود فضایی می شود. که ما متوجه می شویم که ماموریت آنها، آماده کردن شرایط زمین برای سکونت جمعیت اضافی خودشان است. اما در نهایت موجودات فضایی _که دارای قدرت های ماوراء بشر هم هستند_ از سکونت در زمین منصرف می شوند. چرا که نماینده ی آنها، به نیک بلان دلیل را اینطور بیان می کند "«ما قضیه رو دوباره بررسی کردیم. خیلی وحشتناکه. ما نمی خوایم روی زمین شما سکونت کنیم». «چی وحشتناکه جینی؟{جینی، موجود فضایی ست)»... «زمین، دود، جنایت، هوای مسموم، آب مسموم، غذای مسموم، نفرت و نومیدی. همه چیز. تنها چیز زیبای زمین موجوداتشن که اونام دارن نابود میشن... خیلی ناراحت کننده ست. تعجبی نداره که تو انقدر مشروب می خوری.»

پیشرفت و سودای عمر طولانی (و شاید ابدی) از یک سو، و وضعیت رو به قهقرا از طرف دیگر، به قولِ نیک بلان، آدم ها را در وضعیتی قرار می دهد که تکلف خودشان را نمی دانند. همین بلاتکلیفی و سردرگمی آدم مدرن است که نیک بلان هم در آن گرفتار است. کنایه ی بوکوفسکی، از این که شخصیت اصلی اش را بین "خانم مرگ" و "جینی نیترو"(زنی که از فضا) آمده قرار می دهد را می شود از این منظر نگاه کرد. که اتفاقا ظریف و تلخ هم هست به نظرم. تعریفی که زن فضایی از نیک بلان می دهد، احتمالا تا حد زیادی در مورد کلِ نوعِ انسان مدرن مصداق دارد؛ کم و بیش البته. او می گوید :«تو حرف نداری. ساده لوح و خودمحوری. بی شخصیت هم هستی.»


عامه پسند(1)

"نیکی بلان"، کارآگاه خصوصیِ پیری‎ست که یک دفعه و در طی چند روز، چند پرونده ی کمابیش عجیب به او واگذار می شود.از  پیدا کردن "لویی فردینان سلین"، نویسنده ی مشهور و متوفای فرانسوی و "گنجشک قرمز" گرفته تا روبه رو شدن با موجودات فضایی و تحقیق در مورد خیانت یک زن جوان. "بلان"، کارآگاه دستِ چندمیِ تنهایی ست که زندگی اش کمابیش در فلاکت می گذرد. او تنهاست، الکلی ست، مدت هاست که با هیچ زنی در ارتباط نیست و دائم خوش دارد به خودش روحیه بدهد که بهترین کارآگاه لس آنجلس و هالیوود است.

رمانِ "عامه پسند" از "چالرز بوکوفسکی"، که در گونه ی رمانِ جنایی می شود دسته بندیش کرد، داستان درگیری "نیک بلان" با این پرونده هاست. داستان با راوی اول شخص و با تقسیم به فصل های بسیار زیاد روایت می شود. توسط همان "نیک بلان"، پیرمرد بد دهن و خسته و نیمه فیلسوف.  لحنِ بلان، ما را به یادِ شخصیت های داستان های فردینان سلین می اندازد. در واقع بوکوفسکی، در این اثر تحت تاثیر سلین است؛ چیزی که خودش هم به هیچ وجه دنبال پوشاندنش نیست. نزدیکی و تاثیر پذیری رمان عامه پسند با(از) کارهای سلین، هم به برخی جنبه های فرمی برمی گردد هم محتوایی. عامه پسند،  مانند کارهای سلین، از مصالح زندگی شخصی نویسنده بسیار بهره برده و قسمت هایی از داستان، شباهت زیادی به زندگی خود نویسنده (بوکوفسکی) دارد. این قضیه را در شخصیت اصلی داستان(نیک بلان) به روشنی می بینیم. علاوه بر این، بوکوفسکی تلاش کرده که مانند سلین، داستان ش را از زبانِ یک شخصیت فروپاشیده و خسته و بددهن روایت کند و پیش ببرد. اما بوکوفسکی، در این رمان، دقیقا راهِ سلین را نرفته. در واقع او بیش تر از طریق فصل بندی ها، به اقتضای داستان اش(که قصه محورتر و اصطلاحا "اکشن تر" است)، یکدستی و حسن تعلیل را حفظ کرده. کاری که سلین به نحو دیگری انجام می دهد و اینجا جای بحث آن نیست.

اما مهم ترین(احتمالا) جنبه ی تاثیر پذیری این رمان از سلین و به ویژه رمانِ "مرگ قسطی" او، مربوط به پرداختن به موضوع مرگ است، که در یادداشت بعدی، حرفی کوتاه درباره آن زده خواهد شد.

عامه پسند، با طنز عریان و گاه خیابانی خود، نمایشی از مشکلات و دردهای جامعه ی آمریکا ارائه می دهد. شاید این رمان یک شاهکار نباشد، اما به نظرم خواندنی ست و قابل اعتنا. به ویژه تلاش بوکوفسکی برای خلق یک شخصیت خسته و فیلسوف مآب و دائم الخمر که شرایط جامعه او را به قهقرا برده جالب توجه است. علاوه بر این، شوخی و سنت شکنی نویسنده در برخورد و ارائه ژانر یا گونه ی رمانِ جنایی و کارآگاهی هم در خور توجه است. هرچند که از برخی جنبه های فرمی، کار کمبودهایی داشته باشد.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _

پ.ن(1): تشکر ویژه از رفیقی که کتابِ خودش را به من هدیه داد. این یادداشت و بعدی، برای اوست.

مشخصات کتاب:

عامه پسند

چالرز بوکوفسکی

ترجمه پیمان خاکسار

نشر چشمه.چاپ پنجم



بی حسیِ موضعی

"بی حسی موضعی" نوشته ی گونتر گراس، از زبان راوی اول شخص روایت می شود. یک راوی اول شخصِ مداخله گر. "اُبرهارد اشتراوش"، دبیر تاریخ، ظاهرا شکست خورده در رابطه ی عاطفی اش ، نوجوانی 17 ساله در زمانِ جنگ دوم جهانی، راوی دو قصه یا داستان است، که هر دو در گذشته رخ داده. یکی سرگذشت راوی تا پیش از آنکه به مطب دندان پزشکش برود(که مربوط به رابطه ی عاطفی و اتفاقات 17 سالگی اش در جنگ دوم می شود) و دیگری روایتی که از زمانی که راوی به مطب دندان پزشکش می رود و به قولِ خودش "همه چیز را موبه‎مو" برای او تعریف می کند شروع می شود. روایت دوم، روایت و قصه ی دوم، آن چیزی ست که خواننده با آن همراه می شود. در واقع تجربه ی زمانِ حال، در یک گذشته(که البته چیز جدیدی نیست اما گراس خیلی خوب این کار را ارائه کرده). مساله ی قصه ی اول، شکست عاطفی راوی ست و قصه ی دوم، بحران فکری ای است که دو تن از شاگردان او دچار آن شده اند. بحرانی که مربوط به جنگِ آمریکا و ویتنام و استفاده ی آمریکایی ها از بمب های ناپالم و آتش زا در آن جنگ است. دو نوجوان(شاگرد راوی)،  از بی تفاوتی مردم کشورشان(و شاید تمام انسان ها) نسبت به کشته شدن انسان ها در این جنگ به ستوه آمده اند و می خواهند نقشه ای متهورانه ا اجرا کنند، بلکه حساسیت مردم را نسبت به جنگ برانگیزند. راوی، که تجربه ی نوجوان بودن در جنگ دوم را دارد، با مشورت با دکتر دندان پزشکش، در پی یافتن راه حل این مشکل است. گفتگو و کلنجارهای آنان، حول این قضیه می چرخد که باید برای اصلاحات اجتماعی، فعالیت های شبه انقلابی(عموما عمل گرایانه) و رادیکال کرد یا بهتر است به اقدامات اصلاحی و نرم روی آورد. 

نویسنده، دو قصه و روایت را، در هم می تند. شاید از این رو باشد که فصل بندی رمان، بر طبق جداسازی این روایت ها از هم صورت نگرفته. بلکه بر اساس روند و مراحل مختلف رویارویی راوی با بحران شاگردانش بخش بندی شده(در سه بخش). این در هم تنیدگی دو روایت و قصه، بیش از همه، منجر به این می شود که خواننده با تحلیل ها و شک ها و سردرگمی های  راوی همراه شود. همین درهم تنیدگی و مالامال بودن  داستان از سوال هاست که خواندن آن را سخت می کند. کارهای گراس، همگی تلخ و سخت خوان هستند.*

مشخصات کتابی که من خوانده ام:

بی حسی موضعی

گونتر گراس

ترجمه ی حسن نقره‎چی

انتشارات نیلوفر.چاپ اول 1391.

_ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ _  _ _ _ _ _ _ _ _ _  _ _ _ _ _ _

* من متن اصلی کتاب را، نه دیده ام و نه خوانده ام. گویا کتاب از زبان اصلی به فارسی برگردانده شده. نمی دانم لحنِ رسمی و تا حدی متکلف داستان، از اصل است یا مترجم برای بهتر منتقل کردن زبانِ گراس این تصمیم را گرفته. چون تا جایی که می دانم، در کارهای گراس، بازی های زبانی و استفاده های چند پهلو از کلمات، زیاد به کار می رود.

تا یادم نرفته بگویم که در خواندن یکی دیگر از کارهای گراس هم این سوال کم و بیش برایم پیش آمد. معرفی این کتاب را می توانید اینجا بخوانید.  

گویم ای داده دَوا هر دو جهان را

شاید همین است که آدم در زندگی دنبالش می گردد. فقط همین. یعنی دنبال بزرگترین غصه ی ممکن تا قبل از مردن، کاملا در قالب خودش جا بیفتد.

از آن غروب عزیمت سالها گذشته است. سال های فراوان... من نامه های زیادی به دیترویت و به هر آدرسی که یادم بود و هر جا که ممکن بود او را بشناسند و ردش را پیدا کنند نوشتم. ولی هرگز جوابی دستم نرسید. حالا دیگر خانه شان بسته است. این تمام چیزی ست که فهمیده ام. "مالی"ِ خوب، "مالی"ِ نازنین. اگر دستش به این نوشته های من برسد، دلم می خواهد بداند که احساسم نسبت به او عوض نشده، هنوز هم دوستش دارم و همیشه هم دوستش خواهم داشت، به روش خودم. دلم می خواهد بداند که هر وقت خواست در نان و آوارگی ام با من سهیم شود، می تواند اینجا بیاید.اگر دیگر زیبا نیست چه باک؟ کاریش خواهیم کرد! آنقدر زیبایی اش، آن زیبایی گرم و زنده اش را در دلم دارم که برای هر دوتامان و لااقل تا بیست سال دیگر، یعنی تا آخر کار بس است... .

(سفر به انتهای شب // لویی فردینان سلین)

++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

عنوان از مولانا.

و حسین پناهی گفت:""من به دنبالِ دَوای خودمم.... ورنه اینو از بَرَم که هر کی خودشه""

پ.ن(1): گفتن ندارد که این نوشته توانست چه بلایی سرِ یک پسرِ 22 ساله ی سرگردان و حیران بیاورد.

پ.ن(2): گفتن ندارد. این روزها، دستم هیچ به نوشتن نمی رود. تو بگو  یک خط.