-
Big in Japan
دوشنبه 8 تیر 1394 15:35
اگر مرا مجبور کنند که فقط و فقط کارهای یک انیماتور را میتوانی نگاه کنی، من بدون شک، "هایائو میازاکی" را انتخاب میکنم. اگر هم از من بپرسند سلطان بی رقیب انیمیشن جهان کیست، باز هم بدون معطلی، صدام را توی گلوم میاندازم و میگویم:"هایائو میازاکی". خوب، البته که اینها را همینجوری نمیگویم. کافیست...
-
آهنگهایم را برایم Play کنید
شنبه 6 تیر 1394 02:55
در مراسم خاکسپاری من، اگر کسی خواست آبشنگولی بزند، بگذارید بزند. هرکه هرچه خواست بزند. نخواست نزند. یکی میآید که خودم اسمش را گذاشتهام لبخندِ خدا. از بس با مزه میخندید؛ اگر میدیدید، میمردید از خنده. شاید خندید؛ شما هیچ نگویید. آخر او کسیست که مدام به یاد میآورد و بیشتر هم خاطرههای خنده دار را. چهار راهب...
-
وبلاگ جدیدِ مداد سیاه
پنجشنبه 4 تیر 1394 00:39
اگر دغدغه و علاقه به ادبیات داستانی و خواندن یادداشتهای خوب در زمینهی آن را دارید، به وبلاگ دوستم " مداد سیاه "، که قبلا در بلاگفا مینوشت و مجبور به جلای وطن شده، مراجعه کنید. پیشنهاد میکنم یادداشتهای این وبلاگ را از دست ندهید.
-
اینک، خونریزیِ داخلی
پنجشنبه 4 تیر 1394 00:18
""" شهریار! اینک خونریزی! نمیدونم بعد از چن وقته، اما تا جایی که یادمه، بعد از خیلی وقت، بالاخره امروز بعد از ناهار خوابم گرفت و تا اومدم بخوابم، دیدم این نامهی لعنتی که باید برای تو بنویسمش، دست از سرم برنمیداره. میدونی چیه شهریار؟! قضیه اینه که من تا حالا فقط یه مجموعه داستان از بورخس خوندم، اونم...
-
اندوه مرا بچین، که رسیده است
دوشنبه 1 تیر 1394 01:55
1) در امتداد جاده یکی به شمال میرفت یکی به جنوب (آبان ماه 1392) 2) _ شعر همیشه به هوش است؟ مثلِ مسلسلِ یک مرزبان؟ + نه جانم... شعرها همه در خواب اتفاق میافتند مثلِ رفتنِ برگی با باد (خرداد ماه 1394)...
-
یکسانیِ باریدن و نباریدنِ برف
شنبه 30 خرداد 1394 01:11
دو نفر، برای نگهبانی از یک پمپ بنزین گماشته شدهاند. برای نگهبانی از پمپ بنزینی، در جادهای که دیگر رفت و آمدی در آن انجام نمیگیرد، چون از مسیر دیگری، اتوبانی جدید احداث شد. فیلمِ سینماییِ " چند کیلو خرما برای مراسمِ تدفین "، داستان عشق و عشقهایی، در جادهای که جز برف و یک ماشین نعش کش و یک نامهرسان، کسِ...
-
تقسیم
چهارشنبه 27 خرداد 1394 23:52
" داستانی باید بگویم از چیزهای کاتولیک و از فجایع و از عشق، کمی با هم آمیخته.... " جملهی بالا، تیترِ شروعِ رمانِ "تقسیم"، نوشتهی "پییرو کیارا"ست. داستان، در بحبوحهی قدرتگیری فاشیست در ایتالیا میگذرد. در اوج زمانی که کشور در حال جنگ است. اما "کیارا"، این رویه را در پیش...
-
تقدیم به بیگناهان و گناهکاران
دوشنبه 25 خرداد 1394 23:35
"گزارش یک آدم ربایی"، رمانی نوشتهی گابریل گارسیا مارکز است که بر اساس وقایعی که تقریبا در سال 1990 در کشور کلمبیا اتفاق افتاده است، نوشته شده. واقعهی ده آدم ربایی، که بر خلاف آنکه در وهله اول، جدا از هم به نظر میرسیده، تماما یکپارچه و هدفمند بوده؛ افراد ربوده شده، به صورت کاملا حساب شده و دقیق، انتخاب...
-
از چه حرف میزنی؟ از زمان، از خاطره
شنبه 23 خرداد 1394 00:05
دوستم مژگان مرادی، در اینجا ، پُستی گذاشته، که ناخواسته خواستم برایش این پست را بگذارم. این پست را، به خاطرِ "خاطره" و اهمیتی که در زندگی من داشته و دارد. این را هم بگویم که، یک جایی نویسندهای که من ارادت خیلی ویژهای به او دارم، دربارهی یکی از مجموعه داستانهای خودش گفته که « این مجموعه را، زمان گردآوری...
-
در جایی از جهان، دانههای ریزِ یکی تسبیح قِل میخورد
پنجشنبه 21 خرداد 1394 04:33
1) - کجایی؟ + اینجا که در مُقعرِ آسمان هیچ نیست و بر زمینِ محدب همیشه طرحِ کسیست* که از دور میآید - تمام شاعران جهان میانِ آینهها گم شدند 2) ساعدی رها شد و شاعران جهان هنوز در کائنات دانههای تسبیح جمع میکنند** ++ این دو شعر، رسما به رفیقِ عزیزم، " یک سامورایی با شمشیرِ چوبی " تقدیم میشود....
-
با تو میشدیم سه تا، که گوش ماهی به دریا پرتاب میکردند
سهشنبه 19 خرداد 1394 19:13
پیشنهاد من بود که به رشت بیاییم. به موراکامی گفتم دیگر دشت و کویر را وِل کنیم. چند روز قبلش هم شیراز بودیم. گفتم:«بیا بریم گیلان.... یه سری هم میریم همون جایی که اون سال آتیش دُرُس کردیم..» او هم با تایید همراه با سکوتی که خاصِ ژاپنیهاست سریع پیشنهادم را قبول کرد. آن موقع و موراکامی داشت روی دست نوشتهی رمانش کار...
-
گمانم یکی آن بالاست که هوای مرا دارد
یکشنبه 17 خرداد 1394 14:26
گفتنش اصلا راحت نیست. هر روز که میگذرد، بیشتر و بیشتر عاشق آدمهایی از دستهی "کورت وونهگات" و دار و دستهشان و کار و بارشان میشوم. حتما میدانید منظورم نویسندههاست.کار و بارشان، نوشتن داستان است.گفتم که، گفتنش اصلا ساده نیست. همان طوری که حتما خودتان هم متوجه شدهاید، تا این قضیه را به زبان آوردم، انگار...