-
عروسک پشت پرده
سهشنبه 1 اسفند 1396 22:00
1) عروسک پشت پرده داستان جوانی به نام مهرداد است که برای تحصیل به فرانسه رفته است. داستان، با تمام شدن دوران تحصیل مهرداد و شروع تعطیلات تابستانی او آغاز می شود. مهرداد، هم به واسطه ی شرایط و تربیت خانوادگی و هم ویژگی های شخصیتی، آدمی منزوی، مردم گریز و بی تجربه است. نویسنده، از همان ابتدای داستان، از همان جمله های...
-
چینی بندزن
سهشنبه 1 اسفند 1396 00:27
هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی رهاند و هر صبح و شب باد می گسلد از هم کلبه ی کاهپوشم را
-
زئوس
پنجشنبه 26 بهمن 1396 08:51
زئوس حتی زئوس هم یارای گشودن این تورها را ندارد که از سنگ و به دور من اند مغزم فراموش کرده است کسانی را که من در طی راه دیده ام راه نفرت بار دیوارهای یکنواخت که سرنوشت من است.... اینجا در این غبار نیم گرم مرمرین رد پاهایی هست که مرا به وحشت می اندازد
-
معصوم دوم
پنجشنبه 26 بهمن 1396 00:39
"مصطفی"، که حالا دیگر همه "مصطفی شمر" صدایش می کنند، به مقبره ی امامزاده آمده، تا از او بخواهد پیش جدش شفیع او بشود، و او هم احتمالا شفیعِ مصطفی، پیش خدا؛ بلکه گناهش بخشیده شود. می توانیم جمله ی قبل را، اصطلاحا "قصه ی یک خطی"(یا تعریف کردن قصه در یک خط) داستان "معصوم دوم" از...
-
به آواز باد گوش بسپار
دوشنبه 25 دی 1396 22:23
فقدان، احساس خلاء و مساله ی هویت شخصیت یا شخصیت ها، در عمده ی آثار موراکامی، قابل مشاهده است.جستجو برای یافتن، رفتن و "ناکامل بودن" زندگی و دنیا، از پس زمینه های مورد علاقه ی او هستند، که نه در عمده ی آثار، اما در بیشتر رمان های قوی تر او دیده می شوند. این موضوع با نگاهی به کتاب شناسی او به راحتی قابل مشاهده...
-
Habibi
یکشنبه 24 دی 1396 23:21
قطعه ی "Habibi"(حبیبی) از "Tamino" را بشنوید
-
بورخس، زمان و مرگ
سهشنبه 19 دی 1396 20:52
بعضی از افراد{منظور در کتاب "در بازگشت به متوسلا" از برنارد شاو} عمری دراز دارند و برخی به اندازه ی معمول... و در مورد من، بیم آن می رود که از گروه نخست باشم! موردی خطرناک برای مردی که 85سال دارد و هر لحظه می تواند 86ساله شود! به هر حال امیدوارم که چنین نباشد و من به این افراد رقت انگیزِ آکنده از زمان، یعنی...
-
بیابان تاتارها
سهشنبه 12 دی 1396 20:54
"روزی از اوایل پاییز بود که جووانی دروگو، نو افسر جوان، صبح زود شهر خویش را ترک کرد تا به دژِ باستیانی، اولین محل ماموریت خود برود". با مادرش خداحافظی می کند؛ اما نه آنچنان گرم و خواستنی، که برای خواننده به تصویر کشیده شود. "دوستش فرانچسکو وسکووی تا مساتی با اسب دنبالش رفت. صدای سم اسب در خیابان های...
-
مدفون در برف های نیامده ی دی ماه
دوشنبه 27 آذر 1396 23:39
تمام این صفحه ی سپید، و همین خطی که وصله ناجوری ست بر تن آن، شعری ست، که نویسنده توان شکستن سد آن را ندارد. شکستن سطرها. و این نوشته ها، این وصله های ناجور، بازماندگان یک خواب هستند. بازماندگان رویایی به نام شعر. رویایی به نام زندگی.
-
می خواهم دیگری باشم
یکشنبه 26 آذر 1396 21:48
دکتر، از احوالم پرسید، و اینکه چرا دمغ به نظر می آیم. یعنی ناراحتی؟ این طور پرسید. گفتم طبیعی ست. از خواص آذر است، ماهِ آخر پاییز. نرم و انگار با کمی خودداری، خندید. به دست هایش نگاه کردم، که دورِ لیوان گرم از چای اش، حلقه شده بود. گفتم، ناراحت نه. فقط چیزهایی هست که هر سال همین وقت ها، به جانم می افتد. به جانِ منی که...
-
چرا ادبیات؟
چهارشنبه 15 آذر 1396 12:03
ادبیات از آغاز تا کنون و تا زمانی که وجود داشته باشد، فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطه ی آن انسان ها می توانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند. در این میان، تفاوت مشاغل، شیوه ی زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تاثیری ندارد. ادبیات به تک تک افراد با همه ی ویژگی های فردی شان،...
-
ارفئوس
یکشنبه 5 آذر 1396 08:46
"ائودریکه را بکش.... از آن پس راحت تر خواهی زیست"
-
قطره قطره
چهارشنبه 24 آبان 1396 08:39
یکی از راه های کمک به عزیزان حادثه دیده ی کرمانشاه، کمک نقدی به جمعیت هلال احمره، که به نیازها و ضرورت های این وضعیت آشنا هستن. شماره حساب 99999 متعلق به جمعیت حلال احمره، در بانک های ملی، ملت، تجارت، صادرات، سپه و ... . به مبلغی که می تونید واریز کنید فکر نکنید. لطفا به این فکر کنید که اگر هزار نفر مثل من و شما، همین...
-
داخی روله...
سهشنبه 23 آبان 1396 18:34
شاید شما، استخوان های شکسته ی یک تن اید؟ زخم هایی چنان عمیق، که جان می دهید برای کاشتنِ درختی در آن؟ Lullaby این پست را بخوانید.
-
پنجره ها
شنبه 20 آبان 1396 22:29
""در اتاق های تاریک، که من روزهای سخت را در آنها می گذارانم، می روم، می آیم،به گرد خود می چرخم، پنجره ها را می جویم _هنگامی که پنجره ای گشوده، تسکینی خواهد بود_ اما پنجره ای یافت می نشوند، یا من آنها را نمی توانم یافت و شاید بهتر آنکه نمی یابمشان. شاید روشنایی هم ستمی دیگر باشد. که می داند چه تازه هایی را...
-
باران هایی که نیامده اند
یکشنبه 14 آبان 1396 22:16
1) "بو سون"، از بزرگانِ هایکوِ ژاپن، هشت سال پس از آنکه "ماتسوئو باشو"(پدرِ هایکو)، جهان را بدرود گفته بود، در سوگ او گفت: ""باشو ترکِ ما گفت و از آن زمان سال به پایان نرسیده است"" من، زمانی نوشته بودم: ""آن باد و آن برگ های پاییزی در گوشِ تو خواندند: «جهان را ترک...
-
خشم و هیاهو(3)
جمعه 12 آبان 1396 21:37
1) در یادداشت پیش، به این موضوع شد که فاکنر در "خشم و هیاهو"، توانسته مصالح لازم برای ساختن صدایِ ذهن شخصیت را فراهم و اجرا کند. این موضوع، راجع به دو راوی از بین چهار راوی، بیشتر صدق می کند. یکی بنجامین، عقب مانده ی ذهنی که یادداشت پیش، مختصر اشاره ای به ضخصیت او داشت و دیگری، کونتین، فرزندِ بزرگِ خانواده....
-
خشم و هیاهو(2)
جمعه 28 مهر 1396 19:53
برخی از صاحب نظرانِ حوزه ی ادبیات داستانی، عقیده دارند که انقلابِ فاکنر در "زبان"، سترگ تر از کاری ست که جیمز جویس کرد*. از این نظر که آثار فاکنر، شکل پخته تر و کامل تر کاری است که جویس آن را آغاز کرد؛ به ویژه در بزرگترین کارش یعنی "اولیس". از این نظر، زبانِ به کار رفته در کارهای شاخص تر فاکنر(به...
-
Wild Is The Wind
چهارشنبه 26 مهر 1396 22:29
نظرتان چیست؟ تا یادداشت بعدی اینجا پست بشود، آهنگی را بشنوید که این روزها، شبی ده بار پشتِ سر هم گوشش می دهم. پس حالا که موافقید، بشنوید: Wild is The Wind
-
خشم و هیاهو
دوشنبه 24 مهر 1396 23:11
زندگی داستانی ست لبریز از خشم و هیاهو، که از زبانِ ابلهی حکایت می شود؛ و معنیِ آن هیچ است. مسلما"، نوشتنِ این جمله، و گفتنِ اینکه، جوهره ی رمانِ "خشم و هیاهو"ی "ویلیام فاکنر" همین جمله است، تکرارِ مکررات است، اما دوباره خواندنش، خالی از لطف و فایده نیست. "خشم و هیاهو"، رمانی کم...
-
یک روز از خواب پا میشی میبینی...
سهشنبه 4 مهر 1396 23:00
خیال کردنِ اینکه بیدار شده ای، باز کردنِ پلک، چروکیده شدنِ ملافه زیرِ حرکتِ بدن، صدای خاراندنِ پشت با ناخنِ سه چهار انگشت، نگاه نکردن به آینه، خشک کردنِ صورت. برگشتن و نگاه کردن به پشت، فکر کردن بهِ گرفتنِ تاکسی، فشارهای متفاوتِ دستِ همکاران، بوی نایِ محلِ کار. کش دادنِ بازوها، چرخاندنِ گردن، بازی کردن با انگشت ها....
-
سرزمینِ غربی
دوشنبه 3 مهر 1396 22:28
باد باد در راه راهِ پیرهنم خانه اش را می جوید . . . . . . . تو چیزی در چارخانه های پیرهنم هستی به دام افتاده که با هیچ رنگِ بازی آزاد نمی شود . . . . . . . . . . مثلِ بخاری که روی شیشه نشسته است غمگینم مثلِ دستی که فقط نیمه یِ پایینِ صورتِ در آینه را پاک می کند ............................... * "گروس...
-
.
یکشنبه 2 مهر 1396 19:56
دلم زِ صومعه بگرفت و خرقه ی سالوس کجاست دیرِ مغان و شرابِ ناب کجا؟ ................................. حق با تو بود.... می بایست می خوابیدم...
-
شوخی
چهارشنبه 29 شهریور 1396 20:48
آیا به قدر کافی از مردم فقیر کشته اند؟ معلوم نیست... این خودش مساله ای است. شاید لازم باشد که هر کسی را که چیزی سرش نمی شود، گردن زد؟ باز هم دنیا می آیند، دوباره فقیرها به دنیا می آیند، و همیشه وضع به همین منوال است تا اینکه کسی بیاید که این شوخی را درک کند، تمام این شوخی را... همان طور که آنقدر چمن را کوتاه می کنند...
-
خاک،خاکِ پذیرنده، اشارتی ست به آرامش
جمعه 17 شهریور 1396 15:36
من رازهای اقوام دربدر را برای تو در اینجا نوشتهام افسوس رفتهاند جوانهایی که دوش به دوشم از جادههای خاکی بالا میآمدند من نام یکیک آنها را میدانم و داغ میشوم وقتی که نام یکیک آنها را میخوانم آنها همه فرزند خوابهای جهان بودند تعبیرهای من از خوابهایشان وِردِ زبان مردم دنیاست تعبیرها را هم برای تو در این جا...
-
سلین، به روایتِ هذیان
یکشنبه 12 شهریور 1396 21:39
درباره ی این کتاب{مرگِ قسطی) گفته شده که که واقعیت رویدادهای آن سال های اولیه{زندگی شخصیِ سلین} و ترتیب زمانی شان را تحریف کرده، در آن از زندگی خانواده ی "دتوش" تصویری غمبار ارائه شده و حتی بدبینی و عصبیت پدر قهرمان کتاب هم اغراق آمیز است. اما به نظر سلین درست می آمد که واقعیت را بر اساسِ ضابطه های زیبایی...
-
از این به بعد شعر مادرِ من است....
دوشنبه 6 شهریور 1396 22:39
دکتر، به دست هایش نگاه کرد. انگار حسِ اینکه خوب خشک شده اند کافی نبود و باید با چشم هایش مطمئن می شد. پشتِ پلک ها را با دست هایش مالید. از این به بعد شعر... . مرد جوان با خودش اینطور فکر کرد. حتی آن را به همراهش هم گفت بعد صدایِ پخشِ ماشین را بالاتر برد و آهنگ بی کلام دیگری پخش کرد. دکتر گفت ما تمام تلاشمان را کردیم....
-
دیلینگ دیلینگ
سهشنبه 31 مرداد 1396 21:44
یک تلگراف از دکتر رابرت فندر_که هنوز توی زندان جرجیا بود_ به دستم رسید. مری کیتلین، از رام جاک خواسته بود تا او را هم نایب رییس کند، اما هیچ راهی برای بیرن آوردنش از زندان وجود نداشت. خیانت جرم بسیار سنگینی بود. کلاید کارتر برایش نوشته بود که قرار است دوباره به زندان برگردم و این که برایم یک مهمانی گرفته اند و این که...
-
Silence
چهارشنبه 18 مرداد 1396 23:05
بشنوید: Screaming Silence
-
در شبکه ای از خطوطِ متقاطع
یکشنبه 15 مرداد 1396 22:46
رنگِ صورتی ای که گلبرگ های انار با آن نقاشی شده اند را در جعبه ی مداد رنگی اش ندارد. پسرک مطمئن است. یک نگاه به گلبرگ های شکوفه ی انار در نقاشی می اندازد، یک نگاه به انارهای نیمه رسِ باغچه، تا شاید بتواند رنگِ گلبرگ ها را در بهار به یاد بیاورد. اما حافظه اش چندان کمکی نمی کند. دخترکِ نقاش، روشن می کند که جوابِ معما،...